سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرسپولیس سرور ss

 
 
سهراب...(شنبه 85 آذر 18 ساعت 11:36 عصر )

1- تولد سهراب

تولد سهراب گرامیباد

تولد سهراب بر اهل شعر و ادب گرامیباد.

?-?- می تونید به مناسبت تولد سهراب، عکس بالا رو تو وبلاگتون بذارین. این آدرسشه: https://www.sharemation.com/hameddtm2/sohrab-birthday-84.gif

?-?- برین سایت سهراب سپهری ببینید چه خبره! (آقای آرین! خسته نباشید...)

2- نتایج نظرسنجی:
با تشکر فراوان از دوستان و همراهانی که نظر خود را در مورد چگونگی ادامه روند کار وبلاگ در نظر سنجی و قسمت پیامها داده بودند. و اما نتایج نظرسنجی:
از مجموع ?? نظر داده شده:
توضیح واژگان مکانها و اساطیر: 3?%
به صورت پاسخ به سوالات مطرح: ?%
شرح و برداشت شخصی از اشعار: 1?%
همین روند فعلی عالی ست: ??%

خب در واقع من انتظاری غیر از این از نتیاج داشتم! فکر نمی کردم بیشترین درصد را گزینه «همین روند فعلی عالی ست» بیاورد! چون حتی در گذاشتن چنین گزینه ای هم تردید داشتم! همینطور بود در مورد گزینه شرح و برداشت شخصی. به هر حال لطف دوستان بود یا واقعیت، از این به بعد کار وبلاگ تقریبا به همان شیوه قبلی ادامه می یابد. با تاکید بیشتر بر توضیح واژگان و مکانها و موضوعات اساطیری. و صد البته با کمک و همراهی شما در بررسی اشعار.

3- ادامه بررسی شعر مسافر

« سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد »

این بند اشاره دارد به ابتدا و آغاز: باغ چند سالگی دو چیز را تداعی می کند: 1- کودکی. (با توجه به اینکه سهراب در کودکی در باغ پدر بوده و خاطرات آن دوران را بارها تکرار کرده. انگار «کودکی» را جزو مهمترین بخش زندگی خود می دانست) 2-بهشت. همان باغی که انسان مدتی پس از خلقت را آنجا سپری کرد. و بعد از آن دور شد. بین این دو گزینه اشتراکات فراوانی ست. این توازی مفهوم دوران کودکی و دوران زندگی آدم در بهشت، جزو جداناشدنی اندیشه سهراب است. در هر دو انسان در ابتدای راه است و از این آغاز در دلهره است (ایستادم تا دلم قرار بگیرد). این بی قراری و دلهره نشان از این دارد که او می داند چیز مهم و بزرگی پشت در است و در عیت حال نمی داند چیست...

« صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم. »

پرپری به معنای کبوتر است. گرچه اینجا پرپر زدن و تا حدودی پرپرچه (فرفره کاغذی - بازی کودکان) را هم تداعی می کند.
صدای پر زدن پرنده ای می آید. این پرنده در اشعار و نوشته ها و زندگی سهراب بسیار دیده می شود. در کتاب « هنوز در سفرم» در نامه ای از سهراب می خوانیم:
« پرندهء سیاهی که در شبی از شبهای کودکی من به باغ ما آمد و به صدای پای من از لای شاخه های درخت انجیر پر کشید و رفت، جا پایش را تنها روی چند لحظهء کودکی من نگذاشت، نه؛ سایه اش را همراه من کرد و این سایه تا اینجا، تا همین لحظه کشیده شده است. این حادثه بر سیمای زندگی من خط یادبود نیست، تار و پود آن است...» (هنوز در سفرم، ص89)
و در بخشی از همین کتاب، در قسمت « یادداشتهایی درباره فصل حسرت پرواز» از کتابی که سهراب موفق به تکمیل آن نشد، آمده است:
« "پرنده عظیم" که به لئوناردو ظاهر شد سمبول پرواز روح و معرفت است. همین پرنده را Ensor دیدار می کند، اما برای او نماد ترس و مرگ است (از پرنده ای بنویسم که در باغ کودکی دیدم).» (هنوز در سفرم، ص135)
و در جایی دیگر می نویسد: « پرنده: تنها موجودی که مرا حسود می کند... از بچگی حسرت پرواز داشته ام...»
و در هشت کتاب، این مرغ از همان کتابهای اولش حضور داشته. (شعرهایی نظیر «مرغ معما» و «با مرغ پنهان») . در پایان شعر صدای پای آب: «کار ما شاید این است / که میان گل نیلوفر و قرن/ پی آواز حقیقت بدویم» که همان طور که فرزاد اقبال اینجا گفته، منظور از این آواز (که جای جای اشعار سهراب شنیده می شود) همان آواز مرغی ست که نماد حقیقت است و سهراب را به خود می خواند: « دورها آوایی ست که مرا می خواند...» «غوک ها می خوانند/ مرغ حق هم گاهی...»

صدای پر زدن پرنده ای می آید. این پرنده به صدای پای او پر می کشد. و در که باز می شود، آشیانه این مرغ حقیقت، که همان باغ چند سالگی ست، نمایان می شود: و او از هجوم حقیقت به خاک می افتد... . این به خاک افتادن معنای هبوط انسان از بهشت به زمین را هم در ذهن تداعی می کند...

« و بار دگر ، در زیر آسمان "مزامیر"،
در آن سفر که لب رودخانه "بابل"
به هوش آمدم،
نوای بربط خاموش بود
و خوب گوش که دادم ، صدای گریه می آمد
و چند بربط بی تاب
به شاخه های تر بید تاب می خوردند.»

برای توضیح این قسمت فکر می کنم کافیست اشاره ای داشته باشم به مزمور 137 از کتاب مزامیر عهد عتیق:
« کنار نهرهای بابل نشستیم و اورشلیم را به یاد آوردیم و گریستیم. آنان که ما را اسیر کرده بودند از ما خواستند از سرودهای اورشلیم بخوانیم و ایشان را شاد سازیم. اما ما بربط های خود را به درختان بید آویختیم، زیرا چگونه می توانستیم در دیار غریب سرود خداوند را بخوانیم.»
و بدین ترتیب سفری که سهراب اینجا می گوید روشن می شود. سفری تبعیدی، که از وطن خود دور شده و غربت را تجربه می کند. موازی ست با سفر انسان از بهشت ( یا باغ کودکی) به زمین و غربت وی در دوری از وطن. او از هجوم حقیقت به خاک (زمین) افتاده و حالا در غربت وطن به سر می برد.
نکته دیگر در تصورسازی سهراب از این مزمور است که به ذهنم آمد: بربط ها روی شاخه های درخت بید آویزان شده اند. سرشاخه های درخت بید به آب رودخانه می خورد و تر می شود (شاخه های تر بید). و بر اثر این برخورد شاخه ها تکان می خورند و بربط ها را که به آنها آویزان شده اند، تکان می دهند.(تاب می خوردند).

و اما قطعه بعدی. لطفا اگر نکته ای چه در مورد قسمتهای شرح داده شده و چه درباره قطعه زیر، به ذهنتان آمد در قسمت پیامهای دیگران در جریان بررسی آثار به ما کمک کنید...

« و در مسیر سفر راهبان پاک مسیحی
به سمت پرده خاموش «ارمیای نبی» اشاره می‌کردند.
و من بلند بلند «کتاب جامعه» می‌خواندم.
و چند زارع لبنانی
که زیر سدر کهن سالی
نشسته بودند
مرکبات درختان خویش را در ذهن
شماره می‌کردند.

کنار راه سفر کودکان کور عراقی
به خط «لوح حمورابی»
نگاه می‌کردند.

و در مسیر سفر روزنامه‌های جهان را
مرور می‌کردم.»

?- تشکر:
روزنامه ایران در تاریخ ?? مهر، در صفحه جوان خود، به معرفی وبلاگ کفشهایم کو پرداخته و مطلبی را که در سالروز شروع به کار وبلاگ در تاریخ ?? بهمن ?? نوشته شده بود را منتشر کرده. از روزنامه ایران و مسئول آن صفحه همینجا تشکر می کنم، و امیدوارم بقیه رسانه ها نیز جامعه وبلاگی را رسمی بشناسند و به معرفی وبلاگهای مفید هم بپردازند...

?- مشکل لینک صفحه نظرات حل شد! می توانید کامنت بگذارید... (سعی می کنم به زودی آپدیت کنم، با کلی لینک و دانلود و ...)



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 4  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 21636  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «