به مناسبت بیست و هفتم شهریور ماه روز ادب و شعر
دوشنبه??بهمن????
آدمى آفریده خداست و ادبیات آفریده آدمى. شاید به این خاطر است که کانون نویسندگان براى نوشتن «به نام خدا» مشکل دارد. هر آفریده و آفرینشى براى خودش تاریخى دارد. ادبیات نیز که عالى ترین درک آدمى از آفرینش است تاریخى به اندازه عمر آدمى دارد. یا تاریخى به اندازه عمر نا معلوم خدا. مگر نه اینکه در سطر نخست انجیل یوحنا نوشته شده است: در آغاز کلمه بود/ و کلمه نزد خدا بود... حالا کلمه نزد ماست اما ببینیم این کلمه چگونه پاس داشته مى شود.ادبیات در گذر روزهایش ترکیبى با تاریخ ساخته است که در رشته ادبیات هنوز سنتى و سنگ مانده! به اسم تاریخ ادبیات پاس مى شود، ولى این پاس هیچ وقت گل نمى شود! کپى نویسى هاى این تاریخ هم که شده کار گل! این تاریخ فرزندان بى شمارى را در گهواره و گور ورق هایش خوابانده است. فرزندان با شناسنامه و بى، که فقط روز تولد و مرگ و قرنشان آن هم به قمرى مهم شده است. فرزندان بزرگى که محکوم اند به پشت میله هاى سطرهاى تاریخ ادبیات! فقط تعداد معدودى از این نام ها آزاد شده اند، آنها هم به صورت توفیق اجبارى! کى بها مى دهد؟ مگر اینکه باز- مثل ادبیات کلاسیک- خارجى ها بیایند و به داد معاصر برسند.
معاصرى که هیچ جایگاه خاصى در تحصیلات آکادمیک ندارد، چه به صورت نقد ادبى- ادبیات خلاق- ادبیات تطبیقى و چه به صورت هر لولویى! که این تنعم زدگان راحت طلب بى مطالعه سنت زده سنگ شده! (تتابع اضافات دارد) مثل بچه اى از آن مى ترسند. به هرحال خود این ادبیات، به طور کلى فرزند آرام و بى گلایه اى است که از خودش شناسنامه ندارد. مثل اسطوره اى آفرینش آدمى نه روز تولدش معلوم است، سال وفاتش هم که خط تیره ولى همین تیرگى سطرهاست که بالاتر از روشنى خورشید نشسته است. نشستنى که مثل نشست هاى مسئولان اول شخص مفرد، دوم شخص و چهاردهم شخص مفرد و... به خواب نیمروز تابستانى بیشتر شباهت دارد تا به آماده شدن دونده اى براى دویدن. براى همه ادبیات- چه شعر و چه داستان و چه هر نثرى که از ادبیات مایه مى گیرد- دونده اى نیست تا مشعلش راه و روزى خاص و واقعى برافروزد و افرازد. افروختن این مشعل همه شمول زحمت زیادى مى خواهد، چرا که بى زحمت و ناشیانه که خالى از جنبه هاى ادبیات مدح و متعهدگونه نیست، از یکى دوسال به این طرف روزى را در تقویم- ذکر نکردن آن سنگین تر- به نام روز شعر جا دادند!اما آیا ادبیات ایران فقط شعر خالى است و مگر این تقویم پر از تعطیلى غیرایرانى چقدر جاى خالى دارد که شاخه هاى دیگر ادبیات نیز هرکدام به طور جداگانه روزى داشته باشند. تازه روز تولد این شاعر آیا در حد و اندازه هاى این روز لطیف است؟ شاعران بزرگ کجا رفته اند، براى گل چیدن یا گل لگد کردن! این روز با توجه به سه حرفى بودن شعر، بزرگ تر و پرحرف تر از شهریار شش حرفى است. به درستى که شاعران آزاد و بى ادعاى معاصر این بوم که همیشه هیچ، انگار شاعران بزرگ کلاسیک اش نیز مرده اند چرا که آنها نیز- اگر حقى باشد- از حق خودشان که شایسته این روزند دفاعى نمى توانند بکنند!از این حق و نا ها بگذریم که این حرف ها همه مقدمه اى است براى حرفى تازه و دیگر بیاییم صادقانه، به دور از دسیسه هاى سیاست و تعهد، در این تقویمى که مثل اتوبوس شرکت واحد کم کم صندلى هایش دارد پر مى شود و فقط سالى یک بار در ایستگاه هاى خاص خودش چند لحظه اى توقف مى کند، تابلویى مجاز - نه غیرمجاز- براى ایستگاه ادبیات نصب کنیم، تا در این ایستگاه یک روزه چند لحظه اى براى این مسافرى که همه نام ها را در کوله بارش دارد توقفى داشته باشیم. سوارش کنیم- اگرچه جایش بر چشم ماست- از او تجلیل و به بزرگى و بزرگ بودن و ماندنش در دنیا نازش و افتخار. این احترام شایسته جاى دورى نمى رود، اگرچه از سطر و خط هاى مرزمان مى گذرد.به هرحال، تا حال که براى این مسافر خسته از نفس افتاده بى عصا حتى جایى براى سرپا ایستادن نیست، وگرنه جوانان نجیب و غریب این بوم آنقدر نزاکت و ادب دارند که صندلى خودشان را به این مسافر غریب وامانده بسپارند. به خدا من این مسافر را دیدم که هفته پیش پول هایش را مى شمرد و تا سرماه برایش فقط هفت هزار تومان مانده بود! او کارش از هشتش گرو نه گذشته بود! به خدا من این مسافر را دیدم که براى بیدار نشستن ها و بالا رفتن شیشه عینک چشمانش مدام پله هاى انتشاراتى ها را بالا مى رفت و در آخر دو هفته پیش شنیدم که شنید: این کار فروش نمى کند! چاپ نمى کنیم! آیا چنین آدمى تجلیل مى خواهد.نه نمى خواهد! آرى شما راستگوتر هستید. بیاییم اگر همتى باشد اگرچه نه تقویمى- که این کار فقط از کانون نویسندگان بر مى آید- روز قیام براى ادبیات داشته باشیم. در این روز و هر روز بیشتر از آنکه به فکر مرده هاى خوشبخت باشیم کمى به زندگان بدبخت فکر کنیم. بى خود نیست که در دهان ها افتاده است، ما ملت مرده پرستى هستیم. سووشون و سوگ هاى دیگر مثل این جمله هدایت «تنها مرگ است که دروغ نمى گوید.» لااقل دست این مرده در ادبیات از همه جا بالاتر است.
بزرگداشت هاى پاره پاره تقویمى- حافظ، سعدى، خیام و...- همه جاى تقدیر دارند اما اگر اینان سهم و حق بزرگى دارند، آیا باید سهم و حق آنانى که در پله هاى پایین تر قرار دارند فراموش شود؟!براى قیام به خاطر همه ادبیات- چه معاصر و چه غیر، چه شاعر و چه داستان نویس- این سرزمین روزى خاص که به هیچ کس برنخورد پیشنهاد مى شود- نظر شخصى است و دیگران صاحب نظر هستند- روزى که- در حقیقت شبى که- نمادى از ادبیات شفاهى است. مگر نه اینکه در این شب که حالا کمرنگ شده، مادر و پدر بزرگ ها براى نوه ها تا پاسى از شب داستان مى گفتند و شعر مى خواندند. آیا درازترین شب سال از زاویه اى، به صورت ناخودآگاه یادگار و نمادى از تا دیر وقت نشستن هاى شاعران این شعرها و نویسندگان داستان ها نیست؟ روز ادبیات در شب یلدا فقط ترکیب قشنگى است وگرنه مى دانیم که گره کور نویسندگان این بوم و بر، با چنین روزى نیز باز نمى شود. احمد شاملو چه خوب گفته است: از انسان که تویى قصه ها توانم ساخت/ غم نان اگر بگذارد...خبرنامه گویا