شنبه??اردیبهشت????
اتفاق افتاده بود ساده
ساده انگار تلفن می زنی به همکلاسی ات برای احوالپرسی
احوالت را که می پرسم خوبی!
می توانی بلند شوی
گشتی بزنی دورحیاط
مثل دوچرخه سواری دوران بچگی
بروی لی لی بازی
خط بکشی دفترکوچه ها را
بعد بیایی نفس زنان بیفتی پای درخت گوشه ی حیاط
سبز شوی وبروی بالا
بالاترازانگست های من
حالا پیچکی هستی روی آخرین شاخه ها
آخرین ستاره
شکوفه ی درخت آسمان
لای موهایت نور
آفتاب پله پله شاخه شاخه پایین می اید توی جنگل های شمال
درختی می کارم پانزدهم اسفند
می بینی شکل ساده ات هستم
که نگاه فرشته ها رادنبال خودت می کشی
گلهای آفتابگردان را
به همین سادگی
سادگی بچگی از یادم نرفته بود
که دیدمت اقدسیه
کهکشان راه شیری افتاده بود وسط پیشانی ات
خنده ی دختر بچه ی می دوید از خم کوچه
روی نک پا
خداگم شده بودو
پیداشده بودتوی چشمهایت
... راببندوآرام بخواب
بارانها بند می ایند
به همین سادگی
به همین سادگی
تلفن بزن واحوالم رابپرس
زنگ زنگ زنگ
بله!
سلام!
ای حالم خوب است!
فقط کمی بچه شده ام
بادیدن سایه ی از بچگی ات از خم کوچه
روی نک پا
می ایی برویم خط بکشیم دفترکوچه ها را
کوچه ها پراند ازاتفاقات ساده
ساده انگار تلفن می زنی به همکلاسی ات
برای احوالپرسی ...