یکشنبه ??خرداد????
چشمهای تو
چشمهای تو
چشمهای تو
چشمهای تودررویا با من عروسی کرد
چشمهای تودررویا با من پیرشد
چشمهای تودررویا با من مرد
این مرده می تواند دختری باشد که می تواند با آهنگ بندری برقصد
قشنگ
که می تواند رفته باشد گل بچیند
برهنه
که سوارقالی سلیمان نامش بلقیس
بلقیس که حرف آخرش او ل حرف عا شقش می با شد
سین!که سکوت توعذابم داده است
جیم !که جوابش را نمی دانم
سکوت !سکوت !سکوت!
شبیه سیبی که یوا شکی می گذاری توی خوابم
اندازه ی قرمزی روی ناخنهایت
بغض آ دم وحوا
سین و سکوت وسیب من !
بلقیس من !
مراقب خودت باش
من هستم
مگر نه وقتی می نوشتمت زیر چشمانم
چتری هدیه ات می دادم
بفرمایید قابل شما راندارد !
بازش می کردی و می گرفتی بالای سرت
سری که حالا باد موهایش را می کشاند پشت شیشه های تابستان شهر
کنار دخترانی که همه می توانند بندری برقصند قشنگ
یا بروند گل بچییند برهنه
یا دفتر مشقشان را پاره کنند در راه مدرسه
مشقهایی که دورترها
روی هر پاره ورقش
من سلیمانی هستم بی بلقیس
وتو بلقیسی هستی بی سیب