شنبه3?تیر 1385
فروید نام آشنایی است با عقده اودیپش و اودیپ نا م آشنایی است برای اهل قلم. اودیپ کیست و از کجا آمده است؟ او که به نفرین خدایان گرفتار است با دودمانش. جایی که شگفت ترین حادثه تاریخ رقم می خورد تا بعدها جنجالی ترین نظریه روانکاوی از ذهن مردی دیگر بگذرد و او برای همیشه روانکاوی را مدیون خودش کند و همین طور تاریخ ادب و علم ورق می خورد و هر چیزی به کسی مدیون است و هر کس به چیزی. آیا این گونه، رستم مدیون فردوسی است؟ و یا فردوسی مدیون رستم؟ و یا ما مدیون هر دو؟! داستان های پدر و پسرکشی نمونه های فراوانی در تاریخ دارند که شهره ترین آنها رستم و سهراب و اودیپوس است. محققی انگلیسی به نام پاتر هشتاد قصه از این داستان ها را در بین اقوام و قبایل مختلف یافته و آنها را با یکدیگر سنجیده است. با این وجود رستم و سهراب و اودیپوس با وجود وارونگی پدرکشی و پسرکشی تفاوتی دیگر نیز دارند. تراژدی رستم و سهراب با مرگ سهراب جوان پایان می یابد. اما تراژدی اودیپوس تازه بعد از پدرکشی آغاز می شود. فروید نام نظریه خود را یافته بود و انگار که هیچ، به یقین آدمی را رهایی از تقدیر نیست جز آنکه خودش را نابود کند و بی شک این نابودی خود، تقدیری بیش نیست.
مادر خودش را به دار می آویزد. پسر خودش را کور می کند تا راهی تقدیری دیگر یعنی تبعید شود، تا نمایشنامه دوم سوفوکلس شکل بگیرد و ادامه یابد...اما سهراب و عقده اودیپی که هم بر او مصداق دارد و هم ندارد. سهرابی که فقط به خاطر لذت یک شبه و گناهی شیرین متولد می شود تا تراژدی زندگی اش تا ?? سالگی ادامه یابد و عاقبت با خنجری از جانب پدر که نماد جنسی دارد بمیرد و مردنش طوری باشد که بیشتر از آنکه بر نامردی دنیا و آدم هایش تف بیندازیم، بر جان کندنش اشک بریزیم، تا فردوسی هم مجبور باشد به خاطر تسلای دل خوانندگانش، یا به خاطر تحریفی! صورت گرفته بنویسد، آن هم در آخرین بیت
???? یکی داستان است پرآب چشم\دل نازک از رستم آید به خشم
تقدیر در سهراب هم حرف اول را می زند. اسب رستم بی خودی در شکار گور، گم و گور نمی شود. دل رستم بی خودی قبل از شکار غمگین نیست:
غمی بد دلش ساز نخجیر کرد\کمر بست و ترکش پر از تیر کرد.
و سهراب بی خودی در حالت مرگ نمی گوید
از این خویشتن کشتن اکنون چه سود\چنین رفت و این بودنی کار بود!
آنچه بودنی است باید کار خودش را انجام دهد وگرنه رأس هرم دنیا و آخرت اشکالی دارد و یا اصلاً نیست. رستم خویشتن خویش را می کشد. سهراب را. نطفه ای را که در حالت مستی بسته بود. یعنی نفس خطاکار و شهوت اسیر خود را. و در این جا حتی فرافکنی می کند. دیگری را به تاوان گناه خود می کشد و حال آنکه خارج از دیدگاه این نوشته از نظر حقوقی سهراب خود مرد دیگری است. حق دیگری.از تقدیر که بگذریم و نگذریم، تقدیر بالاترین چیزهاست و همیشه یاران فراوانی دارد. اودیپوس که از طرف پدر و مادر بر کوه کیتاریون رها شده است، توسط چوپانی نجات می یابد و بزرگ می شود و تلاش های سهراب نیز برای شناختن پدری که نامش را هم می داند بی نتیجه می ماند. سئوال از هجیر و کشته شدن زند رزم. اودیپوس که از سرنوشت شوم خود آگاه است با تقدیر به مبارزه برمی خیزد تا از پدر و مادرش فرار کند. اما تقدیر درست او را سر راه واقعه قرار می دهد. در راهی پدر را می کشد و بعد نزد مادرش می رود. سهراب از سرنوشت شوم خود آگاه نیست و به سمت پدرش می شتابد، حال آنکه از نگاهی فرویدی مادرش را در تصاحب خود دارد و شاید همین تصاحب مادر و نبود پدر باعث شده است که از ابتدا سهراب در خودآگاهش به دنبال به شاهی رساندن پدرش باشد نه کشتنش. ولی در ناخودآگاهش که فروید بر آن تاکیدهای فراوانی دارد باید براساس عقده اودیپ درونش با پدرش به مبارزه برخیزد و برمی خیزد. و در آخر یک وارونگی در عقده اودیپ فروید رخ می دهد و آن اینکه به جای پدر _ پسر جان می بازد. و این گونه آیا تحریفی در ذهن قهرمان ساز فردوسی رخ نداده است. مگر نه اینکه در کشتی اول زور پسر بر پدر می چربد و او را به زمین می زند و بعد پدر با فریبی از چنگ پسر رها می شود:
??? به کشتی گرفتن برآویختند\ز تن خون و خوی را فرو ریختند\بزد دست سهراب چون پیل مست\برآوردش از جای و بنهاد پست\به کردار شیری که بر گور نر\زده چنگ و گور اندر آید به سر\نشست از بر سینه پیلتن\پر از خاک چنگال و روی و دهن\یکی خنجری آبگون برکشید\همی خواست از تن سرش را برید\به سهراب گفت ای یل شیرگیر\کمند افکن و گرد و شمشیر گیر\دگرگونه تر باشد آیین ما\جزین باشد آرایش دین ما\کسی کو به کشتی نبرد آورد\سر مهتری زیر گرد آورد\نخستین که پشتش نهد بر زمین\نبّرد سرش گرچه باشد به کین \گرش بار دیگر به زیر آورد\ز افکندش نام شیر آورد\??? بدان پاره از چنگ آن اژدها\همی خواست کاید زکشتن رها
آیا فردوسی عین همین فریب رستم ما را فریب نداده است؟ فریبی که در این یازده بیت حتی دوستداران رستم نیز از او نمی پذیرند. رستمی که باید پایان می یافت اما ذهن خودآگاه فردوسی دریک کشتی شبانه بر ذهن ناخودآگاهش برتری یافت تا رستم نامی نامی تر شود و با حیله ای بماند برای ادامه کتاب فردوسی که باید سترگ تر از کار در می آمد. سوفوکلس نیز به گونه ای دیگر داستان اودیپ خود را ادامه می دهد. اودیپ خودش را تبعید می کند و دخترانش آنتگینه و آیسمنه او را باز می یابند و همراهی می کنند تا عقده الکترا در دختران نیز مصداق پیدا می کند و پسرانش اته اکلس و پولونیکس در شهری که گورمادر آنجاست می مانند و برای تصاحب مادری بزرگ تر مام میهن و سرزمین باهم می جنگند تا باز عقده اودیپ فروید به نوعی دیگر در داستان سوفوکلس حقیقت خود را به نمایش بگذارد. بارها به یادم آمد اگر فردوسی کتاب خود را با پهلوان پسر به جای پهلوان پدر ادامه می داد، کار چگونه از آب در می آمد: پهلوانی نو با ذهنی نو. و تداوم پهلوانی از پدر به پسر در ذهن هر خواننده ای این گونه شکل می گرفت که ایران هیچ وقت از پهلوانانی که از نسل رستم هستند خالی نمی شود. پسر به جای پدر، پسر به جای پدر و پسر به جای پدر ... و این گونه هر ایرانی در طول تاریخ به پهلوانی زنده و اسطوره ای در میهن اش افتخار می کرد مثل نجات دهنده ای در دین ها. سوشیانت، مهدی و حضرت مسیح!! ولی اینجا همیشه سنت و بنیاد بر تجدد پیروز است آن گونه که محققان گفته اند.
اما شاید ذهن فردوسی زیرک تر از یاد من است چرا که با تداوم نسل رستم دیگر عرب و غیرعربی پا به این خاک نمی گذاشت. مغولی برای ما معنای غول نداشت و ...
سهراب مرد و حالا هم هر روز سهرابی می میرد و حالا هم که کار جور در نمی آید و این در و تخته به هم نمی خورد. اودیپ را کمی رها می کنم تا به ذهنی مجرد که از سهراب و رستم دارم، برسم. می رسم و سعی می کنم گذرا بگذرم. عین رستمی که به تهمینه رسید و پگاه مهر ه ای از بازو برای یادگاری و نشان به زن یک شبه داد تا بر بازو، و موی دختری و پسری بندد و بدوزد و انگار این زن یک شبه علم غیب دارد که از پوری سخن می گوید و علم غیب نیست که آرزو و رویای واقعی است که به زبان می آید. آرزو و رویای هر زن ایرانی از زبان تهمینه.تهمینه ای که در رویاهای خود به دنبال مردانگی رستم است و این تفاوت غریبی است که بین رویای تهمینه و رویای زنان امروز است. گویا مردانگی امروزه در جیب شلوار و پالتو و دسته چک ها پنهان شده است. تا جایی که براساس تحقیق جنجالی روانشناس «دیوید باس» اغلب زنان در وهله نخست به اقتصاد جفت اهمیت می دهند. اما ببینیم تهمینه از رستم چه می خواهد:
?? نجستم همی کتف و یال و برت\بدین شهرکرد ایزد آبشخورت
تهمینه تنها در جست وجوی نیروی رستم است. پسری می خواهد شبیه پهلوان تا رویاهای رستم را در آن پسر خلاصه کند. درست چون «آنت» جان شیفته رومن رولان که شبی بی خود و دل از دست داده هم آغوشی می کند و بعد از آن شب تمام زندگی اش را به پای تنها پسرش می ریزد و سهراب تنها پسری که جان تهمینه بود، و برای او حتی خود رستم بود از کف می رود. آفرین که فردوسی چقدر استادانه سوگ تهمینه را به تصویر کشیده است. تهمینه زلف تابداده خودش را می کند.
بر ماهروی خود سیلی می کوبد، از دیده آب خون می ریزد. حتی گوشت بازو می کند و از دهان خود ناله و مویه سرا می دهد. تهمینه در این تصویرها زیبایی گل مانند خودش را پرپر می کند. همان زیبایی ای که فردوسی از تهمینه در آغازگاه آن شب کذایی توصیف کرده بود. جالب اینکه به دندان همه گوشت باز فکندا... در این سوگ توبه حماسی _ فلسفی _ تهمینه اتفاق می افتد و این قدر بر این توبه می نشیند تا عاقبت سالی بعد پاک شده می میرد و دفتر تراژدی اش بسته می شود. تراژدی گناه. و در این توبه تهمینه برتر از رستم است آن گونه که در پایان خواهیم گفت و دریغ که رستم ناپدر جسد سهراب پسر را از تهمینه مادر می گیرد و مادر بی جسد پسر بوسه بر سر و روی و سم اسبش می زند. جامه ها و وسایل رزم پسرش را در آغوش می کشد. راستی چرا؟! چرا که از دیدگاه مردسالارانه ایرانی و فردوسی و رستم، تهمینه بعد از زاییدن دیگر عددی نیست و نیست تهمینه ای جز اینکه شبی در آغوش مست رستم باشد برای زاییدن پسری تا تراژدی فردوسی را رقم بزند و حال آنکه رستم خود عددی نیست برای سهراب.
سهرابی که همه از آن تهمینه است، خود تهمینه است، که تهمینه، جوانی، زیبایی و زندگی اش را به پای آن می ریزد و بعد هم نابود می کند. کشتن تنها ما را نسبت به رستم خشمگین نمی کند، بلکه پدر نبودن رستم و ناشایستگی اش خشمگین ترمان می کند. پدری که زن! و فرزند آینده اش را رها می کند و دنبال زندگی خودش می رود. سهراب از نظر عاطفه پدر _ پسری از آن رستم نیست و فقط از آن تهمینه مادر است و تنها تهمینه حق دارد که بر جسد خونین پسرش سهراب سوگواری کند و او را به خاک بسپارد نه رستم، آن هم در سرزمینی دیگر و نه ایران. رستم ایرانی به سهراب چه داد جز آنکه زندگی را از او گرفت و فردوسی حتی این حق خاکسپاری را از تهمینه گرفت و به رستم داد. رستم مردی که با توجه به فریب دادن سهراب، آدم شک می کند که نکند سوگواری و حتی اقدام به خودکشی اش فریبی بیش نیست. چه قبول و چه ناقبول سهراب پسر رستم نیست مگر از دیدگاهی سکسوالیته و زناکارانه. سهم رستم از سهراب فقط لذت همان شب است. ولی سهم تهمینه چیز دیگری است حتی بالاتر از دوازده سالگی سهراب. و باز فردوسی تا ابد از زن در کتابش می نویسد:زن و اژدها هر دو در خاک به\جهان پاک از این هر دو ناپاک به
همین دیدگاه سکسوالیته و زناکارانه مرا بر آن داشت تا فکر کنم که کشتن سهراب به نوعی مجازات گناه آن شب رستم و تهمینه بود. مسیح از هفت گناه بزرگ سخن می گوید و شهوت یکی از آن هفت گناه است.
از هر شاهنامه خوانی بپرسی آیا کار رستم و تهمینه شهوت شبانه ای در حال مستی بوده است یا نه، چه خواهد گفت؟! شما چه طور؟! گروهی متعصبان خواهند گفت مگر کوری برای خواندن بیت های ?? - ?? خودت اگر قاضی نیستی کلاهت قاضی که می تواند باشد! پس دوباره بخوان:
?? بفرمود تا موبدی پر هنر\بیاید بخواهد ورا از پدر
چو بشنید شاه این سخن شاد شد\به سان یکی سرو آزاد شد\به آن پهلوان داد مر دخت خویش\بر انسان که بودست آیین و کیش\ز شادی بسی زر برافشاندند\ابر پهلوان آفرین خواندند
این چه عروسی است که رستم در حالی که مست است آن هم ظاهراً نیمه شب موبدی را فرا می خواند خواستگاری می کند. نامزدی می کند و همان شب سوروسات عروسی هم سر می گیرد. حتی بیت آخری نشان می دهد که جشن شلوغی بوده است آن هم در نیمه های شب که همه مست خواب هستند.
•پرسیدش از خواب و آرامگاه
و حتی بی شرم تر داماد را روانه می کند و از او نمی پرسد آیا زنش را همراه خودش می برد یا نه و این گونه و به هر گونه رستم در کمال نامردی زنش را همراه خودش نمی برد.
یا نزدیک تر که فردوسی با تراژدی پسرکشی می خواهد درون آلوده به گناه و پلید رستم را تصفیه کند و مگر نمی شود که می شود تا علاوه بر خواننده، شخصیت خود تراژدی نیز در تراژدی اش پالایش یابد.
مگر نه اینکه یکی از اهداف تراژدی پالایش روح و روان است، فردوسی رستم را در پایان به خاطر گناهی که مرتکب شده است پالایش می دهد و پالایش رستم آن گونه است که از میوه شهوت و لذت خودش انتقام می کشد، تا لذت یک شبه همیشه برای دهانش تلخ باشد. مگر نه اینکه در جنگ دهانش کف کرده بود و پر از خاک بود و خاک در دهان پهلوانی که زنی را آبستن کند و رها کند. و بدتر آنکه اگر آن زن از سرزمین دیگری باشد. حتی آوردن بیت های الحاقی نشان می دهد که دوستداران فردوسی و رستم این کار را از پهلوان نمی پذیرند.
مجتبی مینوی هم در مقدمه رستم و سهراب می نویسد که به احتمال قریب به یقین ادبیات ??-?? الحاقی است و از آن فردوسی نیست. فردوسی نیز «به راز» را در بیت ?? بی خودی نیاورده است:
چو انباز او گشت با او به راز\ببود آن شب تیره دیر و دراز
به راز اگر چه هم خوابگی دونفره را می رساند اما پنهانی و در پرده بودن این عمل را نیز نشان می دهد. حتی حذف بیت های ??-?? ارتباط منطقی بین بیت های ?? و ?? را به هیچ وجه ناقض نمی کند.
?? چو رستم بر آنان پریچهره دید\ز هر دانشی نزد او بهره دید\?? و دیگر که از رخش داد آگهی\ندیدایچ فرجام جز فرهی...
?? به خشنودی و رای و فرمان او\به خوبی بیاراست پیمان او
در بیت های بعد که سهراب نامتعارف گونه بزرگ می شود نام پدرش را هنوز نمی داند. اگر این هم آغوشی بنا به عرف معمول صورت گرفته باشد نیازی به پنهان کردن نام پدر نیست. هر چند فردوسی عمل تهمینه را توجیه می کند که تهمینه می ترسد پدر پسر را بگیرد، اما از تهمینه که بگذریم در این دوازده سال همسایه ای، دوستی، خویشی در کوچه و در خانه ای با سهراب هم صحبت نشده است تا برای سهراب از عروسی یک شبه پدر و مادرش بگوید؟ مگر اینکه تمام مردم شهر از تهمینه تنها شده حساب ببرند!!... روزنامه ی شرق
بخش دوم در ماهانه ها اسفند ??